برشی از کتاب «به قول پروانه» | نورش را بالا نگیرید دشمن متوجه میشود!
به گزارش نوید شاهد استان قزوین، جلد دوم کتاب «به قول پروانه» روایت خاطرات مریم قزوینی از زنان امدادگر استان قزوین است که این کتاب نخستین بار سال ۱۳۹۶ در یکصد صفحه و یک هزار نسخه به چاپ رسیده است.
این کتاب با مصاحبه رقیه رجبی، تدوین زینتالسادات موسوی، دبیر مجموعه روحالله شریفی، ناشر صریر و به کوشش ادارهکل حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس استان قزوین منتشر شده است.
کتاب فوق، خاطرات مریم قزوینی یکی از زنان امدادگر استان قزوین است که هجدهم مهر ۱۳۴۱ در شهر قزوین به دنیا آمد. محل خدمت وی در منطقه جنگی در بیمارستان سینا در کوت عبدالله بوده است.
در بخشی از خاطرات قزوینی در کتاب یاد شده آمده است: «.. برای حفاظت داخل بیمارستان نیز نیروهای امنیتی به طور ناشناس رفتوآمد میکردند و دیدن آنها به پرسنل اطمینان خاطر میبخشید.
ضد هواییها نیز بیست و چهار ساعته مراقب اوضاع بودند. برای جلوگیری از خروج نور به خارج ساختمان، تمام شیشه پنجرههای بیمارستان به رنگ مشکی درآمده بودند. شب که لامپها و چراغها روشن میشدند کوچکترین روزنهای برای خروج نور وجود نداشت و بیرون تاریکی مطلق بود. تنها کورسویی میتوانست دشمن را متوجه سازد.
ما برای انجام کارها در محوطه بیمارستان با خود چراغ قوه میبردیم و مدام تذکر میشنیدیم «نورش را بالا نگیرید». چراغ قوه را روشن میکردیم و بخشی از مسیر را میدیدیم و دوباره خاموش میکردیم. سپس با گامهای کوتاه چند قدمی میپیمودیم و کمی جلوتر دوباره چراغ را لحظهای روشن مینمودیم.
چند بار بمباران دشمن به اندازهای گوش خراش بود که ما فکر کردیم بیمارستان مورد اصابت قرار گرفته است. شتابان خود را از خوابگاه بیرون انداختیم و مشاهده کردیم که دقیقا چند متری ساختمان را زدهاند. صدای ضد هوایی و آتش نیروهای خودی و دشمن همیشه به گوش میرسید و روزها دود و گردوغبار حاصل از بمباران، از آن سوی رود کارون قابل مشاهده بود.
خوابگاه داخل محوطه قرار داشت. هر اتاق شامل ده تخت میشد. یکی از این اتاقها متعلق به خانمها بود. پرسنل بومی شیفت شب، تمام وقت خود را در بخشها میگذراندند و در غیر این صورت به منزل میرفتند. ما نیز بیشتر مواقع قبل از خواب، سربهسر یکدیگر میگذاشتیم و خواب را به چشم هم حرام میکردیم. پزشکان شیرازی نیز با ما هم اتاق بودند. خیلی دوست داشتیم خاطراتشان را بشنویم و اغلب شبها آنها را به حرف میکشاندیم.
از ایثار و عملکردهای متهورانه و بیمثال آنان داستانهای زیادی شنیده بودیم، ولی نمیدانم از روی کم حرفی بود یا مناعت طبع که چیزی بازگو نمیکردند ...»
همچنین در مقدمه این کتاب آمده است: «آنچه پیش روی شماست حاصل سه سال تلاش برای گفتگو با امدادگران قزوین است. زنان صبوری که در روزهای سخت جنگ، رزمندگان مجروح را تنها گذاشتند. آنها سالیانی پیش ساک سفر بربستند و راهی دیار خطر شدند تا در سلوکی زینبی، جنگ را با همه زشتیها و زخمهایش زیبا ببینند.
آنها مرحم بودند، آنها مرهم دردهای خستهجانان بودند. شاید اگر آنان نبودند بخشی از خاطرات بچههای جنگ شهید و یا در برابر هجوم ناجوانمردانه و بیرحم زخم تاولهای شیمیایی تسلیم میشد. شاید اگر نبودند سروقامتی دیگر برزمین میافتاد. آنها هر کس را که زنده کردند یا زنده نگه داشتند «قومی را حیات بخشیدند» درود بر آنها ...»